دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

یک جفت پدر و پسر

وقتی دو همکلاسی هم دانشگاهی میشن! شهد شیرین تاهل رو مینوشن! و هم زمان به خدمت سربازی مشرف شده... و اندکی پس از اخذ درجه سروانی نشان افتخار آقای پدری را کسب میکنن!   محمد مهدی جان سه ماه و یک روزه و محمد حسین جان دو ماهه  ٨دی٩١ ...
11 دی 1391

شاگرد جدید

  صلی الله علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی آقا محمدحسین خان در چهل و هفت روزگی که بارش اولین برف زیبای پاییزی هوا را نسبتا سرد کرده بود در نهایت متانت و آقایی در کلاس مامان سارا شرکت کرد! پسرم قراره علامه کوچولو بشه! شاگرد جدید حضرت، انشاالله همیشه با مامان همراهی کنی. مطمئنم پای درس استادای خوب نشستن واسه شما گل پسری هم کلی خیر و برکت داره، همونطور که ٩ماه تو دل مامانی رفتی و اومدی و فکر کنم شما بهتر از من درسا رو یاد گر فتی. مهربونم خدا! کاش زنده باشیم و ببینم که محمدحسین ما شده خادم المهدی صلوات الله علیه . همه شادی دنیا و آخرت من و بابایی به خوب امانتداری کردن از شما هدیه ی پروردگاره... ...
11 دی 1391

چهل روز با پسرم

انگار همین دیروز بود که ما فهمیدیم پدر و مادر شدیم... چه لقب بزرگ و زيبايى! مادر. چشم بر هم زدنی چهل روزگی آقا پسرمون هم گذشت. البته الآن که مامانی داره نوشتن خاطرات این چله ی دوستداشتنی رو تکمیل میکنه شما دو ماهه شدی عزیزم! شب های اول تولدت سخت شیر میخوردی،   لب و دهن کوچولوت خيلی زود خسته ميشد، مامانی با جون و دل حوصله میکرد تا خوب سیر بشی جوجه ی نازم... بابای مهربون هم میذاشتت رو شونش تا بادگلو بزنی و دلت درد نگیره. (البته این پرسه همچناااااااان ادامه داره!) موقع خوابيدن آروم قنداقت میکردیم که دستای کوچیکت نپرن و از خواب ناز بیدار نشی. بابایی بعضی وقتا به پهلو میخوابوندتت، لاله ی گوشت انقدر ظریف بود که همش...
10 دی 1391
1